این قبول نیست
دختركى به میز كار پدرش نزدیك مىشود و كنار آن مىایستد.
پدر كه به سختى گرم كار و زیر و رو كردن انبوهى كاغذ و نوشتن چیزهایى در تقویم خود بود، اصلا متوجه حضور دخترش نمىشود
تا اینكه دخترك مىگوید: «پدر، چه مىكنى؟»
و پدر پاسخ مىدهد: «چیزى نیست عزیزم! مشغول مرتب كردن برنامههاى كاریم هستم.
اینها نام افراد مهمى هستند كه باید در طول هفته با آنها ملاقات داشته باشم.»
دخترك پس از كمى مكث و تأمل مىپرسد: «پدر! آیا نام من هم در بین آنها هست؟
نظرات شما عزیزان: